از همه جا
22 شهریور فکر کنم پارسال بود وقتی رفته بودم شهر قلم،عین خل و چلا برات خرید کردم و کلی چیزای الکی که اونموقع به دردت نمیخورد برات خریدم.یکی از اونا رنگ انگشتی بود که از ترس اینکه تو پیداش نکنی و سر و کله خودت و ما رو رنگ نکنی باهاش تویه هفتا سوراخ قایمش کردم و اصلا خودم یادم رفته بود که کجا هست و امروز تو بصورت اتفاقی رنگ انگشتی ها رو پیدا کردی.انگار گنج پیدا کرده بودی و در عرض چند دقیقه کلا همه با هم قاطی شدن اینم خونه ایی که خودت تنها ساختیش و کلی هم ازش لذت بردی .چفکر کنم نزذیک به یک ساعت با همون مشغول بودی 24 شهریور جیگر مامان دوباره سرما خورده.دیگه نمیفرستمت مهد.تویه ...