پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قند عسل مامان و بابا

از همه جا

22 شهریور فکر کنم پارسال بود وقتی رفته بودم شهر قلم،عین خل و چلا برات خرید کردم و کلی چیزای الکی که اونموقع به دردت نمیخورد برات خریدم.یکی از اونا رنگ انگشتی بود که از ترس اینکه تو پیداش نکنی و سر و کله خودت و ما رو رنگ نکنی باهاش تویه هفتا سوراخ قایمش کردم و اصلا خودم یادم رفته بود که کجا هست و امروز تو بصورت اتفاقی  رنگ انگشتی ها رو پیدا کردی.انگار گنج پیدا کرده بودی و در عرض چند دقیقه کلا همه با هم قاطی شدن اینم خونه ایی که خودت تنها ساختیش و کلی هم ازش لذت بردی .چفکر کنم نزذیک به یک ساعت با همون مشغول بودی 24 شهریور جیگر مامان دوباره سرما خورده.دیگه نمیفرستمت مهد.تویه ...
17 مهر 1392

بعد از یه مدت طولانی

سلام با کلی تاخیر و با کمال شرمندگی. امشب بعد از مدتها طلسم شکست و من تونستم بیام و آپ کنم.امشب تو زود تر از همیشه و با اعتراض و در کمال ناباوری در عرض 5 دقیقه به خواب رفتی.انگار نه انگار که همین پنج دقیقه پیش داشتی گریه میکردی که نخوابی و بازی کنی.چقدر معصوم و بیگناهی.چقدر قشنگ و پاک. الان دیگه تنها هدفت اینه که مثل بابا رامین بشی.تویه حرفات همیشه میگی:مثل بابا غول بشم. چقدر شیرینی.خیلی از روزها رو از دست دادم.دوست نداشتم اینطور یک ماه از زندگیت بگذره و من هم هیچی ازش ننوشته باشم.ولی اینطوری شد.منو ببخش قند عسل من.از آخرین پستی که گذاشتم ،خیلی گذشته و من انگار که تویه بحران بودم و تنها نگرانیم ،بازم فقط تو بودی،همین.حالا دوباره برگشتم...
19 شهريور 1392
1